رای گفت برهمن را: شنودم مثل کسی که دشمنان غالب و خصوم قاهر بدو محیط شوند و مفزع و مهرب از همه جوانب متعذر باشد و او بیکی ازیشان طوعا او کرها استظهار جوید و با او صلح پیوندد ، تا از دیگران برهد و از خطر و مخافت ایمن گردد ، و عهد خویش در آن واقعه با دشمن بوفا رساند و پس از ادراک مقصود در تصون نفس برحسب خرد برود ، و بیمن حزم و مبارکی خرد از دشمن مسلم ماند.
اکنون بازگوید داستان اصحاب حقد و عداوت که از ایشان احتراز و مجانبت نیکوتر یا با ایشان انبساط و مقاربت بهتر، و اگر یکی از آن طایفه گرد استمالت برآید بدان التفات شاید نمود و آن را در ضمیر جای باید داد یا نه؟
برهمن گفت: هرکه بمادت روح قدس مستظهر شد و بمدد عقل کل مؤید گشت در کارها احتیاطی هرچه تمامتر واجب بیند و مواضع خیر و شر و نفع و ضر اندران نیکو بشناسد، و بر تمییز او پوشیده نماند که از دوست مستزید و قرین آزرده تحرز ستوده تر و از مکامن غدر و مکر او تجنب اولی تر ، خاصه که تغیظ باطن و تفاوت اعتقاد او بچشم خرد می بیند و جراحت دل او بنظر بصیرت مشاهدت می کند و آن را از جهت خویش باهمالی مرموز یا مکاشفتی صریح موجبات می داند ، چه اگر بچرب زبانی و تودد او فریفته شود و جانب تحفظ و تیقظ را بی رعایت گرداند هراینه تیر آفت را جان هدف ساخته باشد و تیغ بلا را بمغناطیس جهل سوی خود کشیده
لا تامنن قوما ظلمتهمو
و بداتهم بالشتم و الرغم
ان یابروا نخلا لغیرهم
فالشی ء تحقره و قد ینمی
و از اخوات این سیاقت حکایت آن مرغ است. رای پرسید که چگونه است آن ؟
گفت: