کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بود زنگی زاده ای، بی دین و داد
    غول غفلت داده عمرش را بباد
    داشت در خم چند من دوشاب درد
    از قضا موشی در آن افتاد و مرد
    موش را بگرفت و بیرون کرد زود
    موش میشوم،از حریصی مرده بود
    نزد قاضی رفت زنگی با ملال
    موش را بنمود و گفت از سؤ حال
    کرد بر دوشاب او حکم حرام
    مرد قاضی در میان خاص وعام
    این سخن بشنید زنگی سقط
    گفت قاضی راکه:بس کردی غلط
    من چشیدم،بود شیرینم بکام
    چون بود شیرین،چرا باشد حرام؟
    گر شدی دوشاب من تلخ،آنگهی
    من حرامش گفتمی بی شبهه ای
    بود طبع زنگی وارون پلید
    لاجرم در تلخ و شیرین عکس دید
    ای چو روی زنگیان رویت سیاه
    تلخت آید طاعت و شیرین گناه
    نفس را باطل بود شیرین بکام
    تلخ باشد حق، ولی بر طبع عام
    چونکه رنجورند و صفرایی مزاج
    یابد از شکر دهانشان طعم زاج
    جمله دل بیمار دنیا سر بسر
    زرد روی،از آرزوی سیم و زر
    ای بدام لذت دنیا اسیر
    همچو موش از حرص شیرینی ممیر
    طاعت حق،گرچه تلخ آید ترا
    داروی تلخست دردت را دوا
    تلخ دارو نافع آید عاقبت
    خسته را بخشد شفا و عاقبت
    گر مدامش خیره خوانی،بی خلاف
    مدح گوید نفس شومت از گزاف
    دوستش گیری و پنداری که راست
    هست قولش باطل و کذب و ریاست
    مرد حق گوی،از برای درد دین
    گر کند منعت ز کبر و کفر وکین
    دشمنش گیری بجان و دل همی
    ای تو کمتر در جهان از هر کمی
    گر بنام نیک مشهوری،خطاست
    رنج جان را درد بدنامی دواست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha