در سیر چمن دیدم سرو چمن آرائی
زیبا تن و اندامی رعنا قد و بالائی
در پرده عذار او در بسته گلستانی
در رمز دهان او سر بسته معمائی
ای عقل وداعم کن خوش خوش که درین ایام
دل میبردم هر روز جائی به تماشائی
با آن که جهانگیرست شمشیر زبان من
از سحر خیالاتم در عرض تمنائی
در گوش دلم تکرار بس راز همیگوید
آن غمزه که میگوید صد نکته به ایمائی
هان ای سر سودائی راز هوس گرمست
پا در ره سودا نه اما نخوری پائی
از منع ببندی لب در لانه که خوبان را
باشد به زمان ما هر منع تقاضائی
ای مرغ همایون فال زین بال فشانیها
دل رفت ز جا گویا داری خبر از جائی
از دغدغه ایمن شو کز پاکی عشق تو
سجاده بر آب انداخت دامن به می آلائی
ای عقل سپرداری بگذار که رد دلها
گر دیده خدنگ افکن بازوی توانائی
بر محتشم افکن ره تا گردی ازین آگه
کاندر نفسی داری طوطی شکر خائی