قادری کز قدرت این عالم پدیدار آورد
خلق عالم را به عشق خویش در کار آورد
نافه از آهو و نور از نار و لعل از خاره سنگ
گوهر از بحر و زر از کان و گل از خار آورد
حکم او از رعد غران کوس سلطانی زند
امر او از ابر گریان در شهوار آورد
خار تیز از قدرت او بوستان پر گل کند
چوب خشک از حکمت او میوه ها بار آورد
نوبهار صنع بفرستد، بروید گل ز خار
بلبلان را مست و لایعقل به گلزار آورد
فصل نیسان چون بگرید ابر و خندد روی دشت
لاله ها در باغ از قدرت نمودار آورد
ضیمران تار و بنفشه کوژ و لاله شرمسار
ارغوان خونین و گل شوخ و سمن زار آورد
پیشتر از آنکه در پوشد گل رعنا قبا
نرگس سرمست در بستان کله دار آورد
فصل تابستان به قدرت در میان بوستان
صد هزاران صنع گوناگون ز اشجار آورد
میوه های خوب شفتالود و امرود و ترنج
سیب و زردآلود و نارنج و به و نار آورد
از هوای شام، نفح عنبر سارا دهد
وز نسیم صبح، بوی مشک تاتار آورد
پادشاه پادشاهان روز محشر در بهشت
عاشقان مست را با خویش در کار آورد
در بر ایشان به دست قدرت خود از کرم
دم به دم از حوض کوثر جام اسرار آورد
گه به قدرت مهر رخشان را به شب پنهان کند
گه به حکمت روز روشن از شب تار آورد
در سحر چون وانشاند شمع ماه از باد صبح
مشعل خورشید در عالم پدیدار آورد
تا درین مرکز فراوان نقش قدرت برکشد
مهر همچون نقطه و گردون چو پرگار آورد
هر شب اندر مجلس گردون ز بهر روشنی
از مه و انجم چراغ و شمع بسیار آورد
مهر و ماه و مشتری و زهره و بهرام و تیر
با زحل هر هفت در گردون به رفتار آورد
هست اقرارم که گبر و کافرست و دوزخی
هر که او در قدرتش یک ذره انکار آورد
شکر از نی، گندم ازگل، میوه ها از چوب خشک
از برای بنده ی بیچاره ی زار آورد
وآنگهی بر دست قدرت از میان باغ صنع
میوه ی الوان گوناگون به بازار آورد
بنده ام از جان خدایی را که بهر بندگان
این همه قدرت درین اطوار و ادوار آورد
گاه یوسف را به ده درهم فروشد در جهان
گاه در مصرش جهانی را خریدار آورد
امر او هنگام قدرت در جهان معجزات
عیسی یک روزه را ناگه به گفتار آورد
خود کند تقدیر و منصور از انا الحق دم زند
و آنگهش از غیرت خود بر سر دار آورد
گاه زهر جان ستان از زخم مار آرد پدید
گاه دفع رنج آن از مهره ی مار آورد
گرچه نمرود دنس لاف الوهیت زند
پشه ای بفرستد و او را نگونسار آورد
ورچه فرعون لعین آن دعوی باطل کند
همچو خس در رود نیل او را گرفتار آورد
گر به دست امر بردارد حجاب از روی کار
از هدایت کافر صد ساله اقرار آورد
حیدر توحید گوی از غایت صدق و صفا
روی دل پیوسته بر درگاه دادار آورد