آرزومندی من خدمت و دیدار تو را
چون جفای فلک و محنت من بسیار است
تن من کز تو جدا ماند به نزد همه خلق
چون جهان پیش دل و چشم تو بی مقدار است
دلم از فرقت تو تنگ چو چشم مور است
عیشم از دوری تو تلخ چو زهرمار است
بدل خواب و خرد در دل و در دیده من
شب و روز از غم دیدار تو خون و خار است
گوشم از گوهر الفاظ تو تا محروم است
همچو الفاظ تو چشمم همه گوهر بار است
گرچه یادم نکنی هیچ فراموش نه ای
که مرا با تو و یاد تو فراوان کار است
روزگارت همه خوش باد که بی دیدن تو
روزگار و سر و کارم همه ناهموار است