دبیر جهاندیده راپیش خواند
دل آگنده بودش همه برفشاند
یکی نامه بنوشت با درد و خشم
پر از آرزو دل پر از آب چشم
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
بگفت آنک ما را چه آمد بروی
وزین پادشاهی بشد رنگ و بوی
ز رستم کجا کشته شد روز جنگ
ز تیمار بر ما جهان گشت تنگ
نه بوم و نژاد و نه دانش نه کام
همین زاغ پیسه به پیش اندرست
من اینک پس نامه برسان باد
بیایم به نزد تو ای پاک وراد
گزین کرد بینا دل و رای زن