کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای از بسیط جاه تو گردون ولایتی
    وی از سپاه رای تو خورشید رایتی
    کرده زبان سوسن آزاد هر نفس
    در باب لطف از دم خلقت روایتی
    درشان حادثات بود گاه حلّ و عقد
    از لفظ درفشان تو هر نکته آیتی
    بخشیده فیض طبع تو هر لحظه عالمی
    بگرفته صیت جاه تو هر دم ولایتی
    خورشید را غلالۀ زربفت برکشند
    گر نبودش ز سایۀ جاهت حمایتی
    هستند ابرو معدن و خورشید و بحر کان
    زانگشت پنچ گاندت هر یک کنایتی
    روز و شبی همی گذارند فلک بدان
    کش می دهی ز قرص مه و خور جرایتی
    بگذاشت درگه تو و کرد اختیار چرخ
    انصاف هم نداشت عطارد کفایتی
    کر پرده پوشی تو علی الوجه داندی
    آیینه پیش چشم نکردی حکایتی
    احداث دهر وجود تو غصّه های من
    هر یک ازین سه گانه ندارد نهایتی
    با من جهان بدست، و گر زین بتر شود
    حّقا کرم کراکند از وی شکایتی
    در حقۀ من اگر چه گروهی ز مفسدان
    هر یک همی کنند بنوعی سعایتی
    گر دوستی و بندگی تو جنایتست
    دارم جنایتّی و چه معظم جنایتی
    مقصود بنده ره بدهی می برد هنوز
    گر باشدش ز نور ضمیرت هدایتی
    جمعند حاسدانم و تنها من ضعیف
    وانصاف دل شکسته شدستم بغایتی
    در هر زبانی از سخن من فسانه ییست
    در هر ضمیری از سبب من نکایتی
    با این همه ز قصه همه عالمم چه باک؟
    گر باشدم ز لطف تو اندک عنایتی
    در حضرتت که مرعی از او شد حقوق خلق
    دانم بود حقوق رهی را رعایتی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha