تا کی ای شوخ به هر بیخبری می سازی
خاک کوی تو منم گر گذری می سازی
این هم از آتش سودای تو داغ دگر است
که مرا سوختی و با دگری می سازی
روشن است این که مرا شمع صفت می سوزی
تو به هرکس که قضا را قدری می سازی
زلف از چهره برافکندی و معلومم شد
که شب تیره دلان را سحری می سازی
گفته ای بنده خیالی هم از اهل نظر است
بندهٔ مخلص خود را نظری می سازی