من آنموجِ گرانبارم که در دامن نمیگنجم
من آنتوفندهخاشاکم که در گلخن نمی-گنجم
سروپا رونقآرایِدو عالم نقشِ معنایم
بگیریدم، بگیریدم، که من در من نمیگنجم
من آتشبازیِ آوازهایِ عیدِ موعودم
مرا فارغ کنید از تن که من در تن نمیگنجم
غبارِ هیچگردِ ره نیام در چشمِ کس،لیکن
خیالآیینهای دارم که در گلشن نمیگنجم
سرودِ برقریزیهایِ فصلِ رویش و رنگم
شرارِمشعلِ طورم که در خرمن نمیگنجم
مرا فریادگاهی در مسیرِ نیسِتان باید
من آن دردم که در پیچاکِ یک شیون نمیگنجم
ثور ۱۳۶۳ کابل