کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای بالب پر خنده و با شیرین گفتار

    تا کی تو بخوش خواب و من از عشق تو بیدار

    تو خفته و من گوش به پیغام تو داده

    تو آن من و من بهوای تو گرفتار

    آن منی و پیش منی گر که بخواهم

    آن من و پیش من و من بر تو چنین زار

    از چشم بد ای ترک همی بر تو بترسم

    پیوسته همی گویم یا ربش نگهدار

    زان بیم که در خواب فراق تو ببینم

    برهم نزنم دیده و در دیده نهم خار

    من دل بتو دادم که بزنهار بداری

    زنهار مخور بر دل زنهاری زنهار

    یاران تو همچون تو بیایند ولیکن

    نزدیک من امروز تو داری همه بازار

    پیش تو بپا ایستمی هر شب تا روز

    گر هیچ توانستی پایم کندی کار

    صد بار نشانید مرا خواجه بدین عذر

    آن خواجه که در فضل ندارد بجهان یار

    فخر ندمای ملک شرق ابوبکر

    عبدالله بن یوسف تاج همه احرار

    بادی، که هر انگشتی ازو پنهان ابریست

    ابری، که همه روزه درم بارد و دینار

    کس نیست دراین دولت و کس نیست در این عصر

    نابرده بدو حاجت و نایافته زو بار

    در خانه او وقت زوال آب (؟) نماند

    گر وقت سحر زر بدر آرند بخروار

    از عاقبت خویش نیندیشد و در وقت

    بدهد همه جز ما حرم الله به زوار

    آن مال که امسال بدو خواهند آورد

    چون نیک نگه کردی بخشیده بود پار

    گر خفته بود بار دهندت ببر او

    صد بار نگه کردم این حال نه یکبار

    چون قصد بدو کردی مستغنی گشتی

    از خواستن خواسته وز خواستن بار

    مردیست سخا پیشه و مردیست عطابخش

    با خلق نکو کار بکردار و بگفتار

    معروف شده نزد همه خلق بخوبی

    وز بخشش او در کف مانعمت بسیار

    با مذهب پاکیزه و با نعمت نیکو

    نا یافته زو هیچ مسلمان به دل آزار

    سلطان جهان کهف مسلمانی محمود

    زینست مر او را به دل و دیده خریدار

    گفته ست که در ملک من آن کن که تو خواهی

    کس را نبود با تو در این معنی گفتار

    مردی ز تو آموزم و مذهب ز تو گیرم

    این بود مرا عادت و این باشد هموار

    در دولت من بنگر و در دین همه بین

    آنرا که ز ره دور بود باز بره آر

    وانرا که بگفتار تو ره باز نیابد

    از تخت فرود افکن و بر کن به سر دار

    نزدیک شه شرق بدان پایگهست او

    زیرا که ندیده ست چنو هرگز دیار

    ای معتمد شاه بدین عز و بدین جاه

    حقا که سزاواری حقا که سزاوار

    شاهی که ندیمی چو تو دارد چه کند کس

    چون سرخ گل آید به چه کار آید گلنار

    در نام ندیمانی و در جاه وزیران

    وندر سپه سلطان با حشمت سالار

    گاهی بندیمی روی و گه بوزیری

    گاهی بنگه داشتن لشکر جرار

    سه کار بیکبار همی ساخته داری

    احسنت وزه ای پیشرو زیرک هشیار

    تا باد خزان زرد کند باغ چو زر نیخ

    چونانکه صبا سبز کند دشت، چو زنگار

    دلشاد زی و از تن و جان بر خور و می خور

    از دست بتانی چو شکفته گل بر بار

    این مهر مه فرخ و جز این صد دیگر

    در دولت و در شادی و در نعمت بگذار

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha