الحمدلله رب العالمین و العاقبة للمتقین و لا عدوان الا علی الظالمین و الصلوة و السلام علی خیر خلقه محمد و آله و صحبه الاکرمین اجمعین.
اما بعد، چنین گوید جمع کنندهٔ این کتاب امیر عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر ابن قابوس بن وشمهگیر بن زیار مولی امیرالمؤمنین با فرزند خویش گیلانشاه که بدان ای پسر که من پیر شدم و پیری و ضعیفی بر من چیره شد و منشور عزل زندگانی از موی خویش بر روی خویش کتابتی میبینم که آن کتابت را دست چارهجوئی از من کشف نتواند کرد، پس ای پسر چون من نام خویش در دایرهٔ گذشتگان دیدم مصلحت {چنان دیدم} که پیش از آنک نامهٔ عزل بمن رسد نامهٔ اندر نکوهش روزگار و سازش کار پیش از بهرهٔ از نیکنامی یاد کنم و ترا از آن بهرهمند کنم، بر موجب مهر پدری، تا پیش از آنکه دست زمانه ترا نرم کند خود بچشم عقل اندر سخن من نگری و فزونییابی و نیکنامی هر دو جهان حاصل کنی و مبادا که دل تو از کاربندی این کتاب بازماند؛ آنگاه از من آنچه شرط مهر پدری است آمده باشد، اگر تو از گفتار من بهرهٔ نیک نجویی چون بندگان دیگر باشند بشنودن و کار بستن نیک بغنیمت دارند و اگر چه سرشت روزگار بر آن جمله آمد که هیچ فرزند پند پدر خویش را کار نبندد که آتشی در باطن جوانان است که از روی غفلت پنداشت خویش ایشان را بر آن دارد که دانش خویش برتر از دانش پیران دانند، اگر چه مرا این معلوم بود، مهر و شفقت پدری مرا یله نکرد که خاموش باشم، پس آنچه از موجب طبع خویش یافتم در هر بابی سخنی چند جمع کردم و آنچه شایسته و مختصرتر بود اندرین نامه نوشتم، اگر از تو کاربستن خیزد خودپسند آمد و الا آنچه شرط پدری بود کرده باشم که گفتهاند که بر گوینده بیش از گفتار نیست، چون شنونده خریدار نیست جای آزار نیست.
بدان ای پسر که سرشت مردم چنان آمد که تکاپوی کنند تا اندر دنیا آنچه نصیب او آمده باشد بگرامیترین خویش بگذارند، اکنون نصیب من ازین جهان این سخن آمد و گرامیترین من تویی، چون ساز رحیل کردم آنچه نصیب من آمده بود پیش تو فرستادم، تا تو خودکام نباشی و از ناشایست پرهیز کنی و چنان زندگانی کنی که سزاوار تخمهٔ پاک تست و بدان ای پسر که ترا تخمه و نبیره بزرگست و شریف، از هر دو جانب کریم الطرفین و پیوستهٔ ملوک جهانی: جدت شمسالمعالی قابوس بن وشمهگیر و نبیرهات خاندان ملوک گیلانست، از فرزندان کیخسرو و ابوالمؤید فردوسی خود کار او و شرح او در شاهنامه گفته است. ملوک گیلان بجدان ترا زو یادگار آمد و جدهٔ تو مادرم ملکزاده مرزبان بن رستم بن شرویندخت بود که مصنف کتاب مرزباننامه بود و سیزدهم پدرش کیوس بن قباد بود برادر نوشروان ملک عادل و مادر تو فرزند ملک غازی سلطان محمود ناصرالدین بود و جدهٔ من فرزند فیروزان ملک دیلمان بود.
پس ای پسر هشیار باش و قیمت برادر خویش بشناس و از کمبودگان مباش، هر چند که من نشان خوبی و روزبهی میبینم اندر تو، یکی گفتار بر شر{ط} تکرار واجبست و آگاه باش ای پسر که روز رفتن من نزدیکست و آمدن تو نیز بر اثر من زود باشد که تا امروز که درین سرای سپنجی باید که بر کار باشی و پرورشی که سرای جاودانی را شاید حاصل کنی که سرای جاودانی برتر از سرای سپنجی است و زاد او ازین سرای باید جست که این جهان چون کشتزاریست آنچه درو کاری دروی، از بد و نیک همان بدروی و درودهٔ خویش کس در کشتزار نخورد و آبادانی سرای فانی از سرای باقیست و نیکمردان درین سرای همت شیران دارند و بد مردان فعل سگان و سگ هم آنجا که نخجیر کرد بخورد و شیر چون نخجیر صید کرد جای دیگر خورد و نخجیرگاه این سرای سپنجی است و نخجیر تو نیکی کردن، پس نخجیر اینجا کن تا وقت خوردن در سرای باقی آسان بود که طریق آن سرای با بندگان طاعت خدا است عزوجل و مانندهٔ آن کس که راه خدا جوید و طاعت خدای تعالی چون آتشی است که هر چند نکویش برافروزی برتری و فزونی جوید و مانند این کسی است که از راه خدای دور بود چون آبی بود که تا هر چند بالاش دهی فروتری جوید و نگونی؛ پس ای عزیز من بر خویشتن واجب دان شناختن راه خدای تبارک و تعالی جل و جلاله و عم نواله و عظم شأنه و شروع کردن در راه حق جل و علا از سر اهتمام و حضور تمام، چناچه مجتهدان مردانه و سالکان فرزانه درین راه قدم از سر ساختهاند، بلکه از سر سر برخاسته و از خود فانی شده و پشت پا و پشت دست بر عالم فانی و باقی زده و در عالم سرّ و وحدت طالب و جویای واحد احد گشته و در آن پیدا ناپیدا حریق و غریق شده و از سر طوع و رغبت جان ایثار کرده، زهی سعادت آن نیکبخت بندهٔ که وی را این دولت دست دهد و بخلعت و تشریف شریف این درجه و مقام مستسعد و سرافراز گردد. صمدا و معبودا جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای و اگر بیچارهٔ عاصیئی که از سر غفلت و جهالت زمام اختیار از دست وی بیرون رفته و قدمی چند بغیر اختیار بمتابعت شیطان و هواء نفس امّاره بیراه نهاده و از جادّهٔ شریعت و طریقت محمّدی صلّی الله علیه و علی آله و اصحابه اجمعین الطّیبین الطاهرین بیرون افتاده از راه کرم و لطف بیچون آن بندهٔ بیچارهٔ ضعیف را از ضلالت و گمراهی و قید شیطان مردود لعین خلاصی بخش بخیر یا اکرم الاکرمین و یا ارحم الراحمین و پس بدان ای پسر که این نصیحت نامه و این کتاب مبارک شریف را بر چهل و چهار باب نهادم، امید که بر مصنف و خواننده و نویسنده و شنونده مبارک و میمون افتد، انشاءالله و تعالی وحده العزیز.
باب اول در شناخت ایزد تعالی و تقدس
باب دوم در آفرینش پیغمبران علیه السلام
باب سیوم اندر سپاس داشتن از خداوند نعمت
باب چهارم اندر فزونی طاعت از راه توانستن
باب پنجم اندر شناختن حق پدر و مادر
باب ششم اندر فروتنی و افزونی گهر و هنر
باب هفتم اندر پیشی جستن در سخندانی و دانش
باب هشتم اندر یاد کردن پندهای انوشروان عادل
باب نهم اندر ترتیب پیری و جوانی
باب دهم اندر خویشتنداری و ترتیب خوردن
باب یازدهم اندر شراب خوردن و شرط آن
باب دوازدهم اندر مهمانی کردن و مهمان شدن
باب سیزدهم اندر مزاح و نرد و شطرنج و شرایط آن
باب چهاردهم اندر عشق ورزیدن و رسم آن
باب پانزدهم اندر تمتع کردن و ترتیب آن
باب شانزدهم اندر آیین گرمابه رفتن و شرایط آن
باب هفدهم اندر خفتن و آسودن و رسم آن
باب هجدهم اندر نخجیر کردن و رسم آن
باب نوزدهم اندر چوگان زدن و شرایط آن
باب بیستم اندر آیین حرب و کارزار کردن
باب بیست و یکم اندر جمع کردن مال و خواسته
باب بیست و دوم اندر امانت نگاهداشتن
باب بیست و سیوم اندر برده خریدن و شرایط آن
باب بیست و چهارم اندر خانه و عقار خریدن
باب بیست و پنجم اندر اسب و چهارپای خریدن
باب بیست و ششم اندر زن خواستن و شرایط آن
باب بیست و هفتم اندر فرزند پروردن و آیین آن
باب بیست و هشتم اندر دوست گزیدن و رسم آن
باب بیست و نهم اندر اندیشه کردن از دشمن
باب سیام اندر عقوبت کردن و عفو کردن
باب سی و یکم اندر طالب علمی و فقیهی و مدرسی
باب سی و دوم اندر تجارت کردن و شرایط آن
باب سی و سیوم اندر ترتیب سیاقت علم طب
باب سی و چهارم اندر علم نجوم و هندسه
باب سی و پنجم اندر رسم شاعری و آیین آن
باب سی و ششم اندر آداب خنیاگری
باب سی و هفتم اندر آداب خدمت کردن پادشاهان
باب سی و هشتم اندر آداب ندیمی کردن
باب سی و نهم اندر آیین کاتب و شرایط کاتبی
باب چهلم اندر شرایط وزیری پادشاه
باب چهل و یکم اندر رسم سپاهسالاری
باب چهل و دوم اندر آیین و شرط پادشاهی
باب چهل و سیوم اندر آیین و رسم دهقانی و هر پیشه گانی
باب چهل و چهارم اندر آیین جوانمردی