فاش میگفت و پس نهان میکرد
گفت: فرداست روز نار و خلیل
گفت: اگر در میانه کس باشد
جان خود را زتن چنین برهان
گفتهای: بیپدر چه کس باشد؟
آنکه او مرده زنده داند کرد
دشمنش مرده چون تواند کرد؟
زنده کن را چگونه شاید کشت؟
چون به معنی قوی شود دل تو
گرندانی که چیست این پایه؟
چون شود مغز جانفزون از پوست
پوست را راست میبرد سوی دوست
چون به آنجا رسی همان باشد
از چنین علم دل شود همه بین
وز دگر علم شور و دمدمه بین
هرچه گفت از خدای خود گوید
زر و سیمی که دزد داند برد
پاستوری که زود میرد و مرد
زانکه آنجا گمان و شک نرود
چند گویم ترا به سرو به جهر؟
که طلب کن ز علم و دانش بهر
خویشتن را به جهل خوار مکن
پرکن از عقل چشم و گوشی چند
نفس خود را بکش، نبرد اینست