به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
ورندارد ز دین و دانش بهر
از تنش جان جدا کنند به قهر
در جهان جای او حجیم بود
آبش از جرعهٔ حمیم بود
تنگ ماند برو جهان فراخ
رخ فرا میکند به هر سوراخ
گرد او دودهای ظلمانی
از مزاجات جهل و نادانی
او در آن دودهای آتش ریز
میرود چشم بسته، افتان خیز
عور ماند، که پرده در بودست
خوار ماند، که عشوهگر بودست
گه رود با روان غمناکان
گه درآید به گور ناپاکان
به هوا بر شود، بسوزندش
بر زمین بگذرد، بدوزندش
کور و در دست او عصایی نه
عور و بر دوش او کسایی نه
تن او قوت مار و طعمهٔ مور
او همی بین و میگذر از دور
نه ز پس راه یابد و نه ز پیش
نه به بیگانه در رسد، نه به خویش
رخ به راه آورد، قفاش زنند
باز گردد، به صد جفاش زنند
نه گریزندگیش را پایی
نه ستیزندگیش را رایی
جان او در تموز و یخبندان
زنده، لیکن فتاده در زندان
دل او بیضیا و نور و فروغ
گوش او بر گزاف و فحش و دروغ
ظلمت ظلم بر وی اندوده
چرک بر چرک و دوده بر دوده
تهمت و جهل و حسرت و خواری
فرقت و گمرهی و بییاری
کرده پهنای خاک تنگ برو
چرخ باریده شوک و سنگ برو
جانش از نور علم عاری و عور
تن ز ظلمت بمانده در گل گور
زان و حل قوت گذشتن نه
به عمل راه باز گشتن نه
گرد بر گرد او ز مظلمهها
برقهای جهنده از دمهها
صحبتش با بدان و نیکی نه
سر او پر خمار و سیکی نه
کارش از دست رفته، سر در پیش
دیده احوال خویش و رفته ز خویش
چون در آید سرش ز غفلت نوم
بشناسد که : «لیس ظلم الیوم»
دوزخ نقد مفسدان اینست
نسیه خور صد هزار چندینست
این چنین مرگ مرگ عام بود
وینچنین مرده ناتمام بود
روح ازین گنبدش بدر نشود
بلکه زین چاه بر زبر نشود
روی تحقیق ازو نهان گردد
آرزومند این جهان گردد
هر به یک چند در لباس خیال
اندر آید به خواب اهل و عیال
بنماید به عجز صورت خویش
عرضه دارد همی ضرورت خویش
تا بدانند جنس رازش را
معنی حاجت و نیازش را
دو سه نانش به زور بفرستند
یا چراغی به گور بفرستند
بعد ازو گر یکی ز صد بدهند
صدقات آن بود که خود بدهند
هرچه بیش از کفاف داری تو
ندهی، بر گزاف داری تو
پیش از آن کت اجل کند در خواب
خویشتن را به زندگی دریاب
تا نباید بلابه و زاری
مال خود خواستن بدین خواری
حق ایزد ندادهای به خوشی
تا مکافات آن چنین بکشی
از تو کرد او به صد زبان خواهش
تو ندادی به گوش خود راهش
اهل حاجت که داری از چپ و راست
لب ایشان بدان زبان گویاست
حق و ادرار خویش میطلبند
نه ز انصاف بیش میطلبند
شکر انعام او به دانش کن
نظری هم به بندگانش کن
آنچه بینی که دون و بدکارند
بر ایزد نه روزیی دارند؟
گر چنینش خوری، رسی به صواب
ور نه بعد از تو خود خورند اصحاب
بتو پیش از تو گر زری دادند
دان که از بهر دیگری دادند
گر تو دادیش یافتی جنت
ور نه او خود ربود بیمنت
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.