کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    خواجه‌ای از خان و مان آواره شد

    وز فقاعی کودکی بی‌چاره شد

    شد ز فرط عشق سودایی ازو

    گشت سر غوغای رسوایی ازو

    هرچ او را بود اسباب و ضیاع

    می‌فروخت و می‌خرید از وی فقاع

    چون نماندش هیچ، بس درویش شد

    عشق آن بی‌دل یکی صد بیش شد

    گرچه می‌دادند نان او را تمام

    گرسنه بودی و سیر از جان مدام

    زانک چندانی که نانش می‌رسید

    جمله می‌برد و فقاعی می‌خرید

    دایما بنشسته بودی گرسنه

    تا خرد یک دم فقاعی صد تنه

    سایلی گفتش که ای آشفته کار

    عشق چه بود سر این کن آشکار

    گفت آن باشد که صد عالم متاع

    جمله بفروشی برای یک فقاع

    تا چنین کاری نیفتد مرد را

    او چه داند عشق را و درد را

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha