کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بود عالی همتی صاحب کمال

    گشت عاشق بر یکی صاحب جمال

    از قضا معشوق آن دل داده مرد

    شد چو شاخ خیزران باریک و زرد

    روز روشن بر دلش تاریک شد

    مرگش از دور آمد و نزدیک شد

    مرد عاشق را خبر دادند از آن

    کاردی در دست می‌آمد دوان

    گفت جانان رابخواهم کشت زار

    تا به مرگ خود نمیرد آن نگار

    مردمان گفتند بس شوریده‌ای

    تو درین کشتن چه حکمت دیده‌ای

    خون مریز و دست ازین کشتن بدار

    کو خود این ساعت بخواهد مرد زار

    چون ندارد مرده کشتن حاصلی

    سر نبرد مرده را جز جاهلی

    گفت چون بر دست من شد کشته یار

    در قصاص او کشندم زار زار

    پس چو برخیزد قیامت، پیش جمع

    از برای او بسوزندم چو شمع

    تا شوم زو کشته امروز از هوس

    سوخته فردا ازو اینم نه بس

    پس بود آنجا و اینجا کام من

    سوخته یا کشته‌ای او نام من

    عاشقان جان باز این راه آمدند

    وز دو عالم دست کوتاه آمدند

    زحمت جان از میان برداشتند

    دل به کلی از جهان برداشتند

    جان چو برخاست از میان بی‌جان خویش

    خلوتی کردند با جانان خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha