کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    اهل لیلی نیز مجنون را دمی

    در قبیله ره ندادندی همی

    داشت چوپانی در آن صحرا نشست

    پوستی بستد ازو مجنون مست

    سرنگون شد، پوست اندر سرفکند

    خویشتن را کرد همچون گوسفند

    آن شبان را گفت بهر کردگار

    در میان گوسفندانم گذار

    سوی لیلی ران رمه، من در میان

    تا بیابم بوی لیلی یک زمان

    تا نهان از دوست، زیر پوست من

    بهره گیرم ساعتی از دوست من

    گر ترا یک دم چنین دردیستی

    در بن هر موی تو مردیستی

    ای دریغا درد مردانت نبود

    روزی مردان میدانت نبود

    عاقبت مجنون چو زیر پوست شد

    در رمه پنهان به کوی دوست شد

    خوش خوشی برخاست اول جوش ازو

    پس به آخر گشت زایل هوش ازو

    چون درآمد عشق و آب از سرگذشت

    برگرفتش آن شبان بردش به دشت

    آب زد بر روی آن مست خراب

    تا دمی بنشست آن آتش ز آب

    بعد از آن، روزی مگر مجنون مست

    کرد با قومی به صحرا درنشست

    یک تن از قومش به مجنون گفت باز

    سر برهنه مانده‌ای ای سرفراز

    جامه‌ای کان دوست‌تر داری و بس

    گر بگویی من بیارم این نفس

    گفت هرجامه سزای دوست نیست

    هیچ جامه بهترم از پوست نیست

    پوستی خواهم از آن گوسفند

    چشم بد را نیز می‌سوزم سپند

    اطلس و اکسون مجنون پوستست

    پوست خواهد هرک لیلی دوستست

    برده‌ام در پوست بوی دوست من

    کی ستانم جامه‌ای جز پوست من

    دل خبر از پوست یافت از دوستی

    چون ندارم مغز باری پوستی

    عشق باید کز خرد بستاندت

    پس صفات تو بدل گرداندت

    کمترین چیزیت در محو صفات

    بخشش جانست و ترک ترهات

    پای درنه گر سرافرازی چنین

    زانک بازی نیست جان بازی چنین

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha