به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
پیمبر گفت بس مفسد زنی بود
که در دین همچو گِل تر دامنی بود
مگر میرفت در صحرا براهی
پدید آمد میان راه چاهی
سگی را دید آنجا ایستاده
زبانش از تشنگی بیرون فتاده
بشفقت ترک کار خویشتن کرد
ز موزه دلو و از چادر رسن کرد
کشید آبی به سگ داد و خدایش
گرامی کرد در هر دو سرایش
شب معراج دیدم هچو ماهش
بهشت عدن گشته جایگاهش
زنی مفسد سگی راداد آبی
جزا بودش ز حق چندین ثوابی
اگر یک دل کنی آسوده یک دم
ثوابش برنتابد هر دو عالم
برای آنکه دل با خویش باشد
ثوابش از دو گیتی بیش باشد
ز ابلیسیِ خود گر پاک گردی
چو آدم سخت نیکو خاک گردی
چو ابلیسی منی آورد جانت
کَی از رحمت بوَد بَر جاودانت
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.