عطار نیشابوری
بخش پایانی
(۸) حکایت آن زن در حضرت رسالت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پیمبر گفت بس مفسد زنی بود که در دین همچو گِل تر دامنی بود مگر می رفت در صحرا براهی پدید آمد میان راه چاهی سگی را دید آنجا ایستاده زبانش از تشنگی بیرون فتاده بشفقت ترک کار خویشتن کرد ز موزه دلو و از چادر رسن کرد کشید آبی به سگ داد و خدایش گرامی کرد در هر دو سرایش شب معراج دیدم هچو ماهش بهشت عدن گشته جایگاهش زنی مفسد سگی راداد آبی جزا بودش ز حق چندین ثوابی اگر یک دل کنی آسوده یک دم ثوابش برنتابد هر دو عالم برای آنکه دل با خویش باشد ثوابش از دو گیتی بیش باشد ز ابلیسیِ خود گر پاک گردی چو آدم سخت نیکو خاک گردی چو ابلیسی منی آورد جانت کَی از رحمت بوَد بَر جاودانت عطار نیشابوری