کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چنین نقلست از سلمان که یک روز

    نشسته بود صدر عالم افروز

    یکی حبشی کنیزک روی چون نیل

    درآمد از در مسجد بتعجیل

    ردای مصطفی بگرفت ناگاه

    که بامن نِه زمانی پای در راه

    مهمّی دارم و اکنون توان کرد

    ندارم خواجه اینجا چون توان کرد

    توئی هر بی کسی را یار امروز

    منم بی کس فتاده کار امروز

    سخن می‌گفت و گرم آنگاه می‌رفت

    ردایش می‌کشید و راه می‌رفت

    پیمبر دم نزد با او روان شد

    وزو نستد ردا و همچنان شد

    ز خُلق خود نپرسیدش پیمبر

    کز اینجا تا کجا آیم بره بر

    خوشی می‌رفت با او چون خموشی

    که تا بُردش بر گندم فروشی

    زبان بگشاد و گفت ای سیّد امروز

    ز گرسنگی دلی دارم همه سوز

    من اکنون رشته‌ام این پشم اندک

    بده وز بهرِ من گندم خر اینک

    پیمبر بستد و گندم خریدش

    برآورد و بدوش اندر کشیدش

    ببُرد آن تا وثاق آن کنیزک

    بقبله کرد پس روی مبارک

    که یا رب گر درین کار پرستار

    مقصِّر آمدم ناکرده انگار

    بفضل خود درین کار و درین رای

    اگر تقصیر کردم عفو فرمای

    برای بندهٔ گندم خریدم

    ز خُلق و حلم حمّالی گُزیدم

    ز بس خجلت زبان با حق گشاده

    برای عذر بر پای ایستاده

    جوانمردا کَرَم بنگر وفا بین

    نظر بگشای و خُلقِ مصطفی بین

    درین موضع ز جان و تن چه خیزد

    زرعنایان تر دامن چه خیزد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha