کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بر آن پیر زن شد مرد مهجور

    که برگو سرگذشتی گفت هین دور

    سرکس می‌ندارم این زمان من

    که سرگم کرده‌اند این ریسمان من

    ببین چندین طلب کار دگرگون

    زفان ببریده و سر داده بیرون

    چه گویم چون زفان این ندارم

    دلم خون گشت جان این ندارم

    فلک گرچه بسی بربوک بشتافت

    لباس سوک یافت از دردنایافت

    چه گر کوه این حقیقت را کمر بست

    بریخت آخر که بادش بود در دست

    چو دریا هرک زینجا قطرهٔ برد

    ز رنج تشنگی هم خشک لب مرد

    اگر خورشید گویم با رخی زرد

    شود در کوش هر شب هم بدین درد

    اگر ماهست می‌بینی که هر ماه

    سپر بندازد از حیرت درین راه

    زمین خود خاک بر سر دارد از غم

    فلک سرگشته در افسوس و ماتم

    دهان آلوده عرش و در شکم هیچ

    گرفته لوح لوح از سر قلم هیچ

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha