به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
در بر دیوانهٔ شد عاقلی
دید آن دیوانه را غمگین دلی
گفت غمگین از کهٔ گفت از خدای
کز غم او می ندانم سر ز پای
میبترسم زو و گر دیدن بود
جمله را زو روی ترسیدن بود
چون نترسند از کسی خلقان همه
کو چو گرگان را دهد سر در رمه
تا شبان بنشیند و ماتم کند
چه عجب گر از چنین کس غم کند
کرد امروزم چنین شوریده دین
تا چه خواهد کرد با من بعد ازین
ای عجب دیوانه نیز از بیم او
میکند چون عاقلان تسلیم او
بیم او چون دل شکافی میکند
عقل را از عقل صافی میکند
تا زهیبت عقل مجنون میرود
وز جنون خویش در خون میرود
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.