کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    در رهی میرفت بس زیبا زنی

    دید مردی چشم زن چون رهزنی

    چشم زن در چشم زخمی ره زدش

    تیر مژگان برجگر ناگه زدش

    زن روان شد مرد بر پی شد روان

    زن نگه کرد از پس و گفت ای جوان

    چیست حالت گفت چشم رهزنت

    زد رهم چون چشم گفتم روشنت

    زن برانداخت آن زمان از رخ نقاب

    تا بدید آن چهرهٔ چون آفتاب

    مرد شد کلی ز دست آنجایگاه

    جزو جزوش گشت مست آنجایگاه

    زن چو آخر در سرای خویش شد

    عاشقش بر در حال اندیش شد

    عاقبت سنگی در انداخت از غرور

    زن برون آمد که ای شوریده دور

    رو سر خود گیر ای سرگشته رای

    تا نبرندت سر اهل این سرای

    مرد گفتش چون نمیبودی مرا

    روی از بهر چه بنمودی مرا

    گفت الحق دوست میدارم بسی

    این که دایم دوستم دارد کسی

    چون بنای دوستی محکم کنی

    خویشتن را درحرم محرم کنی

    تا چو دوران فنای تو بود

    دوستت بی تو بجای تو بود

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha