کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بود شاهی را غلامی سیمبر

    هم ادب از پای تا سر هم هنر

    چون بخندیدی لب گلرنگ او

    گلشکر گشتی فراخ از تنگ او

    ماه را خورشید رویش مایه داد

    مهر را زلف سیاهش سایه داد

    دام مشکینش چوشست انداختی

    جان بهای و دل ز دست انداختی

    راستی از بس کژی کان شست بود

    صیدش از هفتاد فرقت شست بود

    ابروی او در کژی طاق آمده

    راستی محراب عشاق آمده

    مردمی چشم او در جادوئی

    ترک تازش در میان هندوئی

    از میانش بود دل در هیچ و بس

    وز دهانش روح در ضیق النفس

    لعل او را وصف کردن راه نیست

    زانکه کس از آب خضر آگاه نیست

    این غلام دلربای جان فزای

    پیش شاه خویش استادی بپای

    از قضا روزی مگر در پیش شاه

    کرد بسیاری همی در خود نگاه

    شاه حالی دشنهٔ زد بر دلش

    جان بداد و آن جهان شد منزلش

    پس زفان در خشم او بگشاد شاه

    گفت تا چندی کنی بر خود نگاه

    گه علم میبینی و بازوی خویش

    گه نظاره میکنی بر موی خویش

    گه کنی در پا و در موزه نگاه

    گه نهی از پیش و گاه از پس کلاه

    گه شوی مشغول در انگشتری

    خودپرستی تو و یا خدمت گری

    چون چنین تو عاشق خویش آمدی

    بهر خدمت از چه در پیش آمدی

    ترک خدمت گیر و خود را میپرست

    بعدازین برخیز و با خود کن نشست

    دعوی خدمت کنی با شهریار

    خود ز عشق خویش باشی بی قرار

    گرچه خود را سخت بخرد میکنی

    در حقیقت خدمت خود میکنی

    من ز تو بر مینگیرم یک نظر

    تو زخود دیدن نمیآئی بسر

    مردم دیده چو خود بینی نکرد

    جای خود جز دیده میبینی نکرد

    کار نزدیکان خطر دارد بسی

    چون تواند جست نزدیکی کسی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha