سؤال : ما وصل بلا وصل را فهمیدیم پس معنی قرب بلا قرب و بُعد بلا بُعد چیست ؟
جواب : همانا تو در اوان قرب و بعدی. تو شیئی سوای الله نمیباشی و لیکن تو عارف به نفست نمیباشی و نمیدانی که تو او هستی بدون تو، پس هنگامیکه به خدای متعال واصل شدی یعنی فهمیدی خودت را که بدون وجود پس میدانی که تو او می باشی. پس نمیشناسی قبل از این، که تو او باشی یا غیر او؟ پس چون عرفان برای تو حاصل گشت، خواهی دانست که خداوند به خودش شناخته میشود نه به نفس تو، مثال آن:
همانا تو نمیدانی که اسمت محمود است یا مسمایت محمود است.همانا اسم و مسمی در حقیقت یکی است. و گمان میکنی که اسمت محمد است بعد از اینکه دانستهای محمودی، پس وجودت باقی است و اسم محمود است و مسمی محمود، بخاطرمعرفت تو از تو رفع میشود که محمدی و محمود نمیباشی و این به فناء اسم محمد برای توست و او نفس وجودت است. به خاطر اینکه فنا بعد از اثبات وجود توست. همانا اثبات تو وجودت را با وجود او شرک بخدای سبحان است.
پس چیزی برای محمود بدین مثال ناقص شد؟! و نه محمد در محمود فانی شد و نه محمود در محمد داخل شد و نه از او خارج شد و نه محمود در محمد حلول کرد.
بعد آنچه شناختی، نفس او را که محمود است و محمد نیست. پس نفس او را به خودش دانستی نه به محمد. پس محمد اصلاً نبوده است بلکه او در اصلش محمود بوده است. «خداوند بود و چیزی با او نبود و الآن هم بر آن است که هست». چگونه به وسیلة او شئ موجود را میشناسی؟! هنگامیکه عارف و معروف واحد است و واصل و موصول واحد است و رائی و مرئی واحد است و محبّ و محبوب واحد است. عارف صفت او و معروف ذات اوست و وصف کننده و وصف شده، ذات اوست و صفت و موصوف یکی است؛
این بیان «من عرف نفسه فقد عرف ربه» پس کسیکه بفهمد این مثال را میداند که نه وصل است و نه فصلی است و میداند که عارف همان معروف است و رائی همان مرئی است و واصل همان موصول و به سوی او غیر او واصل نمیشود و غیر او از او جدا نمیگردد، پس کسیکه این را بفهمد از شرک خلاصی یابد وگرنه رائحه خلاصی از شرک را نمییابد و اکثر عارفین کسانی هستند که گمان کردند که خودشان را شناختهاند و پروردگارشان را نیز شناختهاند و ایشان از علقة وجود خالص شدند و گفتند : این طریق میسّر نیست مگر به فناء و فناء فناء و این به خاطر عدم فهم ایشان است از قول نبی صلی الله علیه و آله و گمان ایشان به اینکه شرک را محو کردند به اشاراتشان به طوری که به نفی وجود رسیدند، یعنی فنای وجود و گروهی به سوی فناء فناء و گروهی به سوی امحاق محقّ و گروهی به سوی اصطلام (آتش عشق که همه چیز را حتّی صورت معشوق را میسوزاند.) پس این اشارات همگی شرک محض است.
پس هر کسی شیئی سوای او را جائز بداند، پس بعد از فنای او فانی میشود. پس شیء ماسوای او را ثابت کرده و کسی که شیء ماسوای او را ثابت کند پس به تحقیق که به خدای متعال شرک ورزیده است.
خداوند ایشان و ما را به طریقی راست هدایت کند بمنتش و کرمش و لاحول ولاقوه الا بالله العلی العظیم.
میگویم (شعر) :
گمان کردی گمانهایی که تو تویی
و نمیباشی تو و هرگز هم نبودهای
پس اگر تو تویی پس همانا تو پروردگاری
و رها کن دوم، دومی را آنچه که گمان میکنی
پس هیچ فرقی بین دو وجود شما نیست
پس از تو بیان نکرد و نه از او بیان کرد
پس اگر گفتی جاهلی به اینکه تو غیری هستی
خشنی و دور و چون جهل تو زایل شود نرم و آرامی
پس وصل تو هجراست و هجر تو وصل
و دوری تو نزدیکی است به چه نیکویی
عقل را رها کن و به نور کشف بفهم
وگرنه از تو فوت میشود آنچه از او مصونی
و با خداوند شریکی از اشیاء او قرار مده
به خاطر اینکه این امری آسان نیست و به شرک تو هلاکی