محیی الدین ابن عربی
رساله وجودیه (ترجمه فارسی)
پرسش و پاسخ 5
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سؤال : ما وصل بلا وصل را فهمیدیم پس معنی قرب بلا قرب و بُعد بلا بُعد چیست ‍؟ جواب : همانا تو در اوان قرب و بعدی. تو شیئی سوای الله نمی باشی و لیکن تو عارف به نفست نمی باشی و نمی دانی که تو او هستی بدون تو، پس هنگامی که به خدای متعال واصل شدی یعنی فهمیدی خودت را که بدون وجود پس می دانی که تو او می باشی. پس نمی شناسی قبل از این، که تو او باشی یا غیر او؟ پس چون عرفان برای تو حاصل گشت، خواهی دانست که خداوند به خودش شناخته می شود نه به نفس تو، مثال آن: همانا تو نمی دانی که اسمت محمود است یا مسمایت محمود است.همانا اسم و مسمی در حقیقت یکی است. و گمان می کنی که اسمت محمد است بعد از این که دانسته ای محمودی، پس وجودت باقی است و اسم محمود است و مسمی محمود، بخاطرمعرفت تو از تو رفع می شود که محمدی و محمود نمی باشی و این به فناء اسم محمد برای توست و او نفس وجودت است. به خاطر این که فنا بعد از اثبات وجود توست. همانا اثبات تو وجودت را با وجود او شرک بخدای سبحان است. پس چیزی برای محمود بدین مثال ناقص شد؟! و نه محمد در محمود فانی شد و نه محمود در محمد داخل شد و نه از او خارج شد و نه محمود در محمد حلول کرد. بعد آن چه شناختی، نفس او را که محمود است و محمد نیست. پس نفس او را به خودش دانستی نه به محمد. پس محمد اصلاً نبوده است بلکه او در اصلش محمود بوده است. «خداوند بود و چیزی با او نبود و الآن هم بر آن است که هست». چگونه به وسیلة او شئ موجود را می شناسی؟! هنگامی که عارف و معروف واحد است و واصل و موصول واحد است و رائی و مرئی واحد است و محبّ و محبوب واحد است. عارف صفت او و معروف ذات اوست و وصف کننده و وصف شده، ذات اوست و صفت و موصوف یکی است؛ این بیان «من عرف نفسه فقد عرف ربه» پس کسی که بفهمد این مثال را می داند که نه وصل است و نه فصلی است و می داند که عارف همان معروف است و رائی همان مرئی است و واصل همان موصول و به سوی او غیر او واصل نمی شود و غیر او از او جدا نمی گردد، پس کسی که این را بفهمد از شرک خلاصی یابد وگرنه رائحه خلاصی از شرک را نمی یابد و اکثر عارفین کسانی هستند که گمان کردند که خودشان را شناخته اند و پروردگارشان را نیز شناخته اند و ایشان از علقة وجود خالص شدند و گفتند : این طریق میسّر نیست مگر به فناء و فناء فناء و این به خاطر عدم فهم ایشان است از قول نبی صلی الله علیه و آله و گمان ایشان به این که شرک را محو کردند به اشاراتشان به طوری که به نفی وجود رسیدند، یعنی فنای وجود و گروهی به سوی فناء فناء و گروهی به سوی امحاق محقّ و گروهی به سوی اصطلام (آتش عشق که همه چیز را حتّی صورت معشوق را می سوزاند.) پس این اشارات همگی شرک محض است. پس هر کسی شیئی سوای او را جائز بداند، پس بعد از فنای او فانی می شود. پس شیء ماسوای او را ثابت کرده و کسی که شیء ماسوای او را ثابت کند پس به تحقیق که به خدای متعال شرک ورزیده است. خداوند ایشان و ما را به طریقی راست هدایت کند بمنتش و کرمش و لاحول ولاقوه الا بالله العلی العظیم. می گویم (شعر) : گمان کردی گمانهایی که تو تویی و نمی باشی تو و هرگز هم نبوده ای پس اگر تو تویی پس همانا تو پروردگاری و رها کن دوم، دومی را آنچه که گمان می کنی پس هیچ فرقی بین دو وجود شما نیست پس از تو بیان نکرد و نه از او بیان کرد پس اگر گفتی جاهلی به این که تو غیری هستی خشنی و دور و چون جهل تو زایل شود نرم و آرامی پس وصل تو هجراست و هجر تو وصل و دوری تو نزدیکی است به چه نیکویی عقل را رها کن و به نور کشف بفهم وگرنه از تو فوت می شود آن چه از او مصونی و با خداوند شریکی از اشیاء او قرار مده به خاطر این که این امری آسان نیست و به شرک تو هلاکی محیی الدین ابن عربی