بِسْـمِ ٱللّٰهِ ٱلـرَّحْمَنِ ٱلـرَّحِيمِ
ربّ یسّر و لاتعسّر
حمد و سپاس بیحد بر حضرت احد صمد، و درود و ثنای بیعدّ بر پیغمبر ما محمد متواترا و متوالیا الی الابد؛ اما بعد، بدان ایّدک اللّٰه بنصر من عنده که معنای این بیت که:
ز دریای شهادت چون نهنگ لا برآرد هو
تیمّم فرض گردد نوح را در وقت طوفانش
موقوف است به دانستن بعضی از اصطلاحات صوفیه؛ و قبل از شروع در معنای بیت، آن مصطلحات ضروریه ذکر میشود تا طالب را در فهم معانی بصیرتی حاصل شود.
به اصطلاح این طایفه جمیع اشیاء غیباً کان او شهادة، ملکاً کان او ملکوتا، نقوش اعتبارات هستی مطلقند که وجود حق عبارت از اوست، و در پرده صور جمیع مظاهر ذرات کاینات، آفتاب ذات است که جهت اظهار صفات مختفی و مستتر گشته است.
ما فی التستر بالاکوان من عجب
بل کونها عینها ممنتری عجبا
٭ ٭ ٭
به زیر پرده هر ذره پنهان
جمال جان فزای روی جانان
چو برخیزد تو را این پرده از پیش
نماند نیز حکم مذهب و کیش
من و تو چون نماند در میانه
چه کعبه چه کنش چه دیرخانه
و تعینات و تشخصات اشیاء، جسمانیاً او روحانیا امور اعتباریاند و اعتباریات مطلقا معدوماتند.
وجود اندر کمال خویش ساری است
تعیّنها اموری اعتباری است
امور اعتباری نیست موجود
عدد بسیار، یک چیز است معدود
و از تعینات و کثرت از جهت عدمیت تعبیر به «لا» میکنند؛ و «هو» اشارات است به ذات بحت من حیث الخفاء و اللاتعیّن؛ و یک حقیقت است که آن را «حقیقه الحقایق» و «هویّت غیب» میخوانند، که از مرتبه خفا و لا تعیّن به مراتب صور مظاهر تعینات ظاهر گشته است. اول به صورت علم اجمالی ظهور کرده که آن را «احدیّة الجمع» و «برزخ البرزخ» میخوانند و آن عبارت از تجلی ذات است لذاته فی ذاته بذاته، از مرتبه علم اجمالی به مرتبه علم تفصیلی که آن را «واحدیت» و «الوهیت» و «جبروت» گویند، و در این مرتبه جمیع اعیان ممکنات ازلاً و ابدا در علم حضرت حق حاضرند، که لحظهای یک ذره از علم وی غایب نمیتواند شد و ماضی و مستقبل در این مقام همه حال است.
ازل عین ابد افتاده با هم
نزول عیسی و ایجاد آدم
و از مرتبه جبروت به مرتبه ملکوت که آن را «عالم ارواح» و «عالم امر» میخوانند علویّاًکان او سفلیاً، و از علم ملکوت به عالم ملک که آن را «عالم شهادت» و «عالم اجسام» میگویند، و از صور بسایط به صور مرکبات که عبارت از معدنیات و نباتات و حیوانات است، و سپس مرتبه انسانی که مرتبه جامعه است میان لطایف و کثایف و علوی و سفلی نهایت تنزلات است. زیرا که جمیع قوا و روحانیت که در مراتب تنزلات ظاهر گشته است، همه با وی هست و جمیع اشیا نسبت به حقیقت انسان جزئند، و جز بالطبع مقدم است بر کل، و جامعیتی که انسان راست هیچ مرتبه دیگر نیست؛ و حضرت عزت در کلام مجید از این معنا خبر میدهد که: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ».[1]
امانت عبارت از جامعیت است؛ و تسمیه انسان به انسان از آن جهت است که او را با جمیع مراتب علوی و سفلی موانست است [از جهت جامعیت، فلهذا جبرئیل که ملک مقرب است]، نسبت به اکمل انبیا که از نوع انسان است به عجز خود اقرار کرده، میفرماید که: «لو دنوت انمله لاحترقت»،[2] و از حال بعضی، کلام الهی خبر میدهد که: «أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»؛[3]
از این تا آن بسی فرق است زنهار
به نادانی مکن خود را گرفتار
بعد از تصدیق این مقدمات، بدان اوصلک اللّٰه الی کمال المعرفه، که آن کس که گفت «ز دریای شهادت چون نهنگ لا بر آرد هو»، از دریای شهادت فنای تعینات [را] مع تعین السالک ایضا میخواهد، و شهادت به معنای شهود است، و شهود عبارت است از ظهور حق به اسم «الماحی» و «المعید» و رفع تعینات درنظر دیده اول سالک، که آن دیده را قوت بصیرت میگویند، که نفس ناطقه انسانی به آن دیده ادراک معانی معقوله و لطایف و ارواح میکند. «چون نهنگ لا بر آرد هو» یعنی: ذات مطلق که «هو» عبارت از آن است نهنگ «لا» را که عبارت از تعین سالک است برآورد، یعنی سالک را از مقام فناء فی اللّٰه به مقام بقاء باللّٰه، و از سیر فی اللّٰه به سیر باللّٰه رساند، و تعیین سالک را به نهنگ تعبیر کرد، از جهت اختفاء جمیع اسماء و صفات الهی در صورت بشری، که «اولیائی تحت قبابی»[4] مصدّق این معناست؛ زیرا که فی الحقیقه قباب عبارت از صورت انسانی است.
در بشر روپوش گشته است آفتاب
فهم کن و اللّٰه اعلم بالصواب
و به نهنگ «لا» از جهت عدمیت تعین و تشخیص تشبیه کرده است و میتواند بود که از دریای شهادت کلمه «لا اله الا اللّٰه» خواسته باشد، و نهنگ «لا» عبارت از کلمه «لا»، و وجه مشابهت میان نهنگ و «لا» افنای اشیاست. یعنی هرگاه که سالک صادق عاشق به کلمه «لا» رفع تعینات کند، و ذات مطلق را که «هو» عبارت از آن است از پرده حجاب کثرت تعینات برآورد، یعنی ظاهر گرداند، تیمم فرض گردد نوح را در وقت طوفانش.
«نوح» در این محل از صاحب کمالی است که از مرتبه فنا فی اللّٰه به مقام بقاء اللّٰه رسیده، متحقق به جمیع اسماء و صفات الهی شده باشد؛ و در این مقام بود که حضرت رسالت ﷺ «من رانی رای الحق»[5] و شیخ جنید بغدادی «لیس فی جبّتی سوی اللّٰه» و سلطان بایزید بسطامی «سبحانی ما اعظم شأنی» ، و شیخ منصور «انا الحق» و حضرت نوربخش:
در آن دم که من حق مطلق شوم
نماند دویی جملگی حق شوم
بود علم من علم حیّ علیم
نباشد به جز من خدای عظیم
فرمودند.
این طایفهاند اهل معنا
باقی همه خویشتن پرستند
فانی ز خود و به دوست باقی
این طرفه که نیستند و هستند
و تشبیه چنین کاملی به نوح از آن جهت است که در وقت طوفان هر که متابعت نوح کرد، از موج بلا خلاصی یافت. هر طالبی که تابع چنین کاملی باشد، یقین که از مهالک جهل و معاصی رهیده، محرم سرادقات حضرت الهی خواهد بود.
ز من جان پدر این پند بپذیر
برو دامان صاحب دولتی گیر
که قطره تا صدف را در نیابد
نگردد گوهر و روشن نتابد
و فرض گردیدن تیمم مر نوح را عبارت از آن است که کاملی که در مقام ارشاد غیر باشد، که البته از مقام حقیقت که حال اوست و فی الحقیقه اصل است، به مرتبه شریعت که نسبت به حقیقت فرع است تنزل کند؛ و الا مرشد کامل نباشد.
کس مرد تمام تمام است کز تمامی
کند با خواجگی کار غلامی
پس آن گاهی که ببرید او مسافت
نهد حق بر سرش تاج خلافت
بقایی یابد او بعد از فنا باز
رود ز انجام ره دیگر به آغاز
شریعت را شعار خویش سازد
طریقت را دثار خویش سازد
حقیقت خود مقام ذات او دان
شده جامع میان کفر و ایمان
به اخلاق حمیده بود موصوف
به علم و زهد و تقوا بوده معروف
همه با او ولی او از همه دور
به زیر قبههای ستر مستور
«در وقت طوفانش» یعنی: در عین ظهور حقیقت که کمال معرفت و یقین که «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»[6] عبارت از آن است، از مقام اعلی که خواجگی اشارت بر آن است، به مقام أو ادنی که مقام عبودیت است و غلامی عبارت از آن است، و از مرتبه محو به مرتبه صحو به حکم «لان یهدی الله بک رجلا واحدا خیر لک من الدنیا»[7] جهت تکمیل ناقصان بیاید و؛ تشبیه عین توحید و فنای تعینات به طوفان، از آن جهت کرده است که چنانچه آب مزیل نجاسات است، توحید نیز که عبارت از ظهور حق است، ازالت لوث کثرت نقوش از لوح وجود میکند: نقل است که سید الطایفه، شیخ جنید بغدادی هر گه از شراب باده وصال حضرت محبوب حقیقی مست گشتی، از سر ذوق به سماع در آمدی، و میفرمودی که: این ابناء الملوک من هذه اللذة!
ملک این را دان و دولت این شمر
ذره ای زین عالمی از دین شمر
هر که مست عالم عرفان بود
بر همه خلق جهان سلطان بود
گر بدانستی ملوک روزگار
ذوق یک شربت ز بحر بی کنار
جملگی در خون نشستندی نفور
روی یکدیگر ندیدندی ز دور
مرد همت باش تا راهت دهند
هر زمانی ملک صد شاهت دهند
آن ز همت بود کان شاه بلند
آتشی در خانمان خود فکند
خسروی را چون بسی خسران بدید
صد هزاران ملک صد چندان بدید
1
به حکم ففی کلّ شی کلّ شی، این بیت محتمل معانی بسیار است. فامّا به مقصود ناظم عارف سالک این معنا که مذکور گشت اقرب نمود؛ از این جهت بر همین اختصار رفت.
اللهم وفق القائلین لمتابعه المرشدین و مبایعه الکاملین و تحصیل کمالات ارباب الیقین بحق خاتم النبیین. یا اکرام الاکرمین و یا ارحم الراحمین، و سلم تسلیما کثیرا!
[1] - سورهٔ احزاب «33» آیهٔ 72.
[2] - جامع الاسرار، ص 27.
[3] - سورهٔ اعراف «7» آیهٔ 179.
[4] - ر. ک: المعجم المفهرس لا لفاظ الاحادیث و الاتاویل عن الکتب العرفانیة الفارسیة، ص 209.
[5] - جامع الاسرار، ص 205.
[6] - سورهٔ حجر «15» آیهٔ 99.
[7] - منیة المرید، ص 101. ر. ک: بحارالانوار، ج 1، ص 184.