کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بود در شهر بلخ بقّالی

    بی‌کران داشت در دکان مالی

    ز اهل حرفت فراشته گردن

    چابک اندر معاملت کردن

    هم شکر داشت هم گِل خوردن

    عسل و خردل و خلّ اندر دَن

    ابلهی رفت تا شکر بخرد

    چونکه بخرید سوی خانه بَرَد

    مرد بقّال را بداد درم

    گفت شکر مرا بده به کرم

    برد بقّال دست زی میزان

    تا دهد شکّر و برد فرمان

    در ترازو ندید صدگان سنگ

    گشت دلتنگ از آن و کرد آهنگ

    مرد بقال در ترازوی خویش

    سنگ صدگان نهاد از کم و بیش

    کرد از گل ترازو را پاسنگ

    تا شکر بدهدش مقابل سنگ

    مرد ابله مگر که گِل خوردی

    تن و جان را فدای گِل کردی

    از ترازو گِلک همی دزدید

    مرد بقّال نرم می‌خندید

    گفت مسکین خبر نمی‌دارد

    کین زیانست و سود پندارد

    هرچه گل کم کند همی زین سر

    شکرش کم شود سری دیگر

    مردمان جهان همه زین سان

    گشته از بهر سود جفت زیان

    خویشتن را به باد بر داده

    آن جهان را بدین جهان داده

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha