حکیم سنایی غزنوی
الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی و احواله
حکایت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بود در شهر بلخ بقّالی بی کران داشت در دکان مالی ز اهل حرفت فراشته گردن چابک اندر معاملت کردن هم شکر داشت هم گِل خوردن عسل و خردل و خلّ اندر دَن ابلهی رفت تا شکر بخرد چونکه بخرید سوی خانه بَرَد مرد بقّال را بداد درم گفت شکر مرا بده به کرم برد بقّال دست زی میزان تا دهد شکّر و برد فرمان در ترازو ندید صدگان سنگ گشت دلتنگ از آن و کرد آهنگ مرد بقال در ترازوی خویش سنگ صدگان نهاد از کم و بیش کرد از گل ترازو را پاسنگ تا شکر بدهدش مقابل سنگ مرد ابله مگر که گِل خوردی تن و جان را فدای گِل کردی از ترازو گِلک همی دزدید مرد بقّال نرم می خندید گفت مسکین خبر نمی دارد کین زیانست و سود پندارد هرچه گل کم کند همی زین سر شکرش کم شود سری دیگر مردمان جهان همه زین سان گشته از بهر سود جفت زیان خویشتن را به باد بر داده آن جهان را بدین جهان داده حکیم سنایی غزنوی