پاره ۱
شبی دیرند و ظلمت را مهیا
چو نابینا درو دو چشم بینا
پاره ۲
درنگ آر ای سپهر چرخ وارا
کیاخن ترت باید کرد کارا
پاره ۳
چراغان در شب چک آن چنان شد
که گیتی رشک هفتم آسمان شد
پاره ۴
چو یاوندان به مجلس می گرفتند
ز مجلس مست چون گشتند رفتند
پاره ۵
نیارم بر کسی این راز بگشود
مرا از خال هندوی تو بفنود
پاره ۶
اگرچه در وفا بی شبهی و دیس
نمیدانی تو قدر من ازندیس
پاره ۷
بود زودا، که آیی نیک خاموش
چو مرغابی زنی در آب پاغوش
پاره ۸
الهی، از خودم بستان و گم کن
به نور پاک بر من اشتلم کن
پاره ۹
سر سرو قدش شد باژگونه
دو تا شد پشت او همچون درونه
پاره ۱۰
تو ازفرغول باید دور باشی
شوی دنبال کار و جان خراشی
پاره ۱۱
به راه اندر همی شد شاهراهی
رسید او تا به نزد پادشاهی
پاره ۱۲
بهشت آیین سرایی را بپرداخت
زهر گونه درو تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین پالکانه