آسمانت فتنهبار است و زمینت فتنهزار
دست زرعت تخم غمپاش است و تخم دلفگار
ای عجب! زین تخمکار و وااسف زآن تخمزار
تخم در دل ریخته، از دیده روید زارزار
*****
وه ز تو ای زارع آزرمکار
روزگار، ای روزگار!
*****
دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان
با بدان خوبی و با خوبان بدی ای قلتبان!
چیره سازی بدسگالان را به نیکان هر زمان
تا به کی با من رقیبی، این چنین چون این و آن
*****
با رقیبانم همیشه یار غار
روزگار، ای روزگار!
*****
از عدم آوردهاند و میبرندم در عدم
زندگی راه مزارست، از رحم در هر قدم
اندرین ره فتنه است و شور و شر و هم و غم
کاش میدانستمی این نکته را اندر رحم
*****
تا که میکردم رحم بر خود مزار
روزگار، ای روزگار!
*****
خیره و بیاعتبار و رهگذار و بد رهی
هر قدم در رهگذارت زیر پا بینم چهی
وای که گرداننده گردیدن مهر و مهی!
پردهدار روزگار و خیمهساز شبگهی
*****
چون تو تا دیدم، مداری بیقرار
روزگار، ای روزگار!
*****
خوش بود گر با تو در یک جلسه، بنشینم به داد
تا مدلل سازم از تو، من جنایات زیاد
بر تو بایستی، نه بر ما، محشر یومالمعاد
تا جزایت با سیاست آنچه میبایست داد
*****
ای جنایتکار، چرخ بد مدار
روزگار، ای روزگار!
*****
گر تو عادل بودی، آخر خلقت ظالم چه بود؟
گر تو یکسان خلق کردی، جاهل و عالم چه بود؟
ور تو سالم بودهای، این کار ناسالم چه بود؟
تودهای محکوم امر و آمری حاکم چه بود؟
*****
روزگار، ای بدشعار نابهکار
روزگار، ای روزگار!
*****
باز را چنگال: گنجشکان، بیازردن چراست؟
شیر را برگو که آهوی حزین خوردن چراست؟
زنده گر سازی پس از این زندگی، مردن چراست؟
خلق را در گیتی آوردن، سپس بردن چراست؟
*****
ای سبکبن خانه بیاعتبار
روزگار، ای روزگار!
*****
از چه روی خوبرویان را، چنین افروختی
کز شرارش قلب عشاق جهان را سوختی
از چه (عشقی) را لب آزاد گفتن، دوختی
وین قدر سر مگو: در خاطرش، اندوختی
*****
روزگار ای تلخکام ناگوار
روزگار، ای روزگار!