نگار طشتگر دارد دل سخت
مرا باشد چو انگشتش سیه بخت
چو انگشت از سوادش منفعل شام
ره آمد شدن گم کرده ایام
دکان اوست پر از آتش گل
دم او آه آتشبار بلبل
چه دکان کعبه آتش پرستان
چه دم باد سموم دشت حرمان
تنم بگداخته از آتش او
بود چون شعله قد سرکش او
چه آتش برق از دودش رمیده
ز بیمش شعله در سنگ آرمیده
به یادش سوختم بنیاد هستی
شد اکنون پیشه ام آتش پرستی
چو انگشت آتشم افگنده بر جان
سر خود دیده ام در پای سندان
چه سندان روی او آئینه روح
چه سندان لنگری در کشتی نوح
ز کوه قاف برده آفرین را
شکسته گردن گاو زمین را
دکانش را نباشد از کس اندوه
ز سندان است او را پشت بر کوه
دکان او بود سر منزل من
بود چون کوره آتش دل من
چه کوره ظرف آتشبار دوران
چه کوره آسمان از وی هراسان
اگر یک دم شوم از وصل او دور
کند هر مو در اعضا کار انبور
چه انبور اژدهای آدمی خوار
خلاصی یافتن زو هست دشوار
غمش آتش زده در خانه من
نمی آید سوی کاشانه من
روم هر روز بر طوف دکانش
سر خود را نهم بر آستانش
ز احوال دلم او را خبر نی
به بالینم دمی او را گذر نی
مرا سودای او بی تاب کرده
دلم را آتش او آب کرده
اگر می شد مرا از زر دم گرم
دل چون آهنش می ساختم نرم
مرا از بی زری باشد رخ زرد
عبث می کوبم اکنون آهن سرد
بده ساقی شراب بی غش من
دم آبی بزن بر آتش من
به جانم شعله غم آتش افروخت
دلم چون سیدا از تشنگی سوخت