در مجلس عاشقان آشوب دل و دینی
از ناز تو گر ای شوخ، برخیزی و بنشینی
هر چین سر زلفت ، صد چین بکمین دارد
تو رشک بت چینی ، نه چون بت ما چینی
بی جرم مرا کشتی ، در خاک در افگندی
ای صید فگن آخر ، برگو به چه آئینی
بس جان بلبم جانا ، تو خضررۀ من شو
چون آب حیات امروز ، در جامۀ مسکینی
ای زاهد خشک آخر ، تر بکن از جامی
در گوشۀ تنهایی ، پیوسته چه غمگینی
گر منع تو تیمور را ، از عشق کنی ناصح
در مذهب عاشقان ، بی ملت و دینی