این دل زار و ضریرم بختیار
با جمال و جلوۀ تو بود پار
پیش چشمم شد جهان اکنون سیاه
شد دلم پر شیون و اندوه و آه
مادرت گریان و بیدرمان شده
مر دلش ویران شده سوزان شده
خاک تیره گشت، آواه! مادرت
جز کفن دیگر نباشد خواهرت
تاتو گشتی دور و غایب از میان
بر دل ما ماند حزنی جاودان
چون تو ای کام دل ما، مردهیی
کام و آرام دل مابردهبی
بانگ تو چون نشنویم اندر سرا
ما کجا و کام جان و دل کجا
شاد و خندان در بهاران یاسمین
توهمیشه حسرتا! زسرزمین
من نخواهم دید دیگر روی تو
قد تو و زلف عنبر بوی تو
تاقیامت گشتهایم از تو جدا
حسرتا وا حسرتا، وا حسرتا...