ای دل شوریده غمناک من!
ای دل بیچاره صد چاک من!
تابه کی این میل و آز و آرزو؟
چند چند این قید جهد و جست وجو؟
بعد ازین آسوده باش، آباد شو
از همه قید و بلا آزاد شو
روز گر چه شام حزن انگیز گشت
حیرت افزا و خیال آمیز گشت
مرغک شیرین زبان خاموش شد
دهرگویی سربهسر مدهوش شد
لیک فردا چون بیاید آفتاب
سر برآرند این همه از نو زخواب
گه شود روی زمین باغ و چمن
گه شود جمله جهان بیتالحزن
این درخت سالخورده هر بهار
نوجوان گردد، شود پر برگ وبار
مرغ روز تو پر وبالش گشاد
اوفتاد اندر شبی بی بامداد
حسرتا! این سردسیر نابکار
کزپس خود می ندارد نوبهار
ای دل غمگین و محنت دار من
ای دل همدرد من، غمخوار من
من بپندارم که یزدان زمین
خالق افلاک و اکوان برین
چون زخاک غم بشر را ساخته است
با غضب دور از درش انداخته است
بهر آن همواره ما در حسرتیم
پرمشاق و آه و درد و محنتیم
بر ره صعبالمرور و پیچپیچ
آخر و انجام ما هیچ است هیچ
ای سپهر بیوفای زشتخوی
دلخراش و کجرو و پرخاشجوی
ماز عشق زهرۀ خندان تو
گشته این جابنده فرمان تو
مرغ دل همواره پرسوز وهوس
میکند ناله چو بلبل از قفس
از هوای نرگس مستان او
وز جفای غمزه فتان او
میشود بیتاب بر روی زمین
ناگهان مریخ ز چرخ چارمین
بشکند با تیر قهرش بال و پر
تیر او را کس نمیپابد سپر
هرکلان و رستمان و آشلان
زیر تیر و تیغ او دادند جان
بیهده هر کوشش و هر اجتهاد
بختیار است آن که در دنیا نزاد