کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    خواجه اکافی درآمد در سخن

    خلق میبالید ازو چون سرو بن

    منبرش گوئی ورای عرش بود

    آسمان در جنب او چون فرش بود

    در بلندی سخن چندان برفت

    کان زمان از خلق گوئی جان برفت

    چون بلندی سخن میداد دست

    مستمع بیهوش میافتاد پست

    کرد بر مجلس مگر مردی گذر

    گفت پیش آرید کار کفشگر

    خواجه کان بشنود شد با درد جفت

    گفت بشنودید آنچ این مرد گفت

    زین سخن الهام آمد در دلم

    شد جهانی درد در دل حاصلم

    ملهمم گفت این سخنهای بلند

    نیست اندر خورد مشتی مستمند

    این سخن پرندگان زنده راست

    نه خر پالانی و خربنده راست

    رهروان را همچو مرغان می مسوز

    رهروان را پارهٔ بر کفش دوز

    ره روانند اهل مجلس سر بسر

    پاره دوزی کن چو مرد کفشگر

    پشهٔ را قوت پیلی میدهی

    مور را با جبرئیلی مینهی

    راه رو را گر بخواهی دوخت کفش

    بس طپانچه میزنی تو با درفش

    کار چون از حد خویش افزون رود

    صاحب آن کار را در خون رود

    فی المثل عشق ار ز طاقت بیش شد

    صاحبش در خون جان خویش شد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha