فضولی بغدادی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۹: چو بهر زینت آن گلچهره در آیینه می بیند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو بهر زینت آن گلچهره در آیینه می بیند ز مژگان صد خدنگ آیینه را در سینه می بیند نشاطی یافت دل تا درد عشقت یافت در سینه چو درویشی که در ویرانه گنجینه می بیند اسیر عشق را از موی ژولیدست ذوق دل اگر صوفی صفا در حرقه پشمینه می بیند غمت هر دم بداغ تازه زان می کند شادم که در من حفظ حق صحبت دیرینه می بیند چه باشد گر شود دل با غمت خرسند در عالم درین ویرانه جز نقد غمت گنجینه می بیند از آن روزی که جمعی زاهدان را دید در مسجد دلم خواب پریشان هر شب آدینه می بیند فضولی پاک کن از کینه اغیار لوح دل که ذوق از مهر مه رویان دل بی کینه می بیند فضولی بغدادی