فضولی بغدادی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴: چنان بنهفته ضعف تن مرا لطف بدن او را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنان بنهفته ضعف تن مرا لطف بدن او را که رفته عمرها نی او مرا دیده نه من او را ز درد عشق و داغ هجر می نالم خوش آن رندی که نی اندیشه جانست و نی پروای تن او را غمت در سینه دارم شمع را کی سوز من باشد ندارد جسم او جانی چه باک از سوختن او را ندارد بر زبان جز راز عشقت شمع می دانم که آخر گشته بیرون می برند از انجمن او را بکوه بیستون نقشی که دیدی نیست جز شیرین زده بر سنگ از رشک جمالت کوهکن او را بت است آن سنگدل این بس کمال معجز عشقم که می آرم باظهار تظلم در سخن او را فضولی سوخت بر تن داغهای تازه سر تا پا که نشناسند در کوی تو از داغ کهن او را فضولی بغدادی