صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۸۸۱: برون نیامده از خویشتن سفر نکنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برون نیامده از خویشتن سفر نکنی ز خویش تا نبری راه عشق سرنکنی کنون که بال و پری هست مرغ جانت را چرا ز بیضه افلاک سر بدر نکنی؟ چو قطره سر به کف دست ابر تا ننهی هوای صحبت این بحر پرخطر نکنی ترا چو آبله از خار بشکفد صد گل اگر ملاحظه از زخم نیشتر نکنی چو آفتاب به گرد جهان برآمده گیر به هیچ جا نرسی تا ز خود سفر نکنی ترا که برگ سفر هست همچو شبنم گل چرا ز روزن خورشید سر بدر نکنی؟ بس است شوق طلب خضر راه گرمروان سراغ راه و تمنای راهبر نکنی کمند وحدت گرداب موجه خطرست درین محیط ز سرگشتگی حذر نکنی گره ز کار تو چون غنچه وا شود به دمی اگر تو جز در دل رو به هیچ در نکنی در آفتاب قیامت دلیر نتوان دید به داغ سینه مجروح ما نظر نکنی نداده آینه خویش را جلا صائب چو آفتاب سر از جیب صبح برنکنی صائب تبریزی