صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۸۴۷: تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی ازین جهان و سرانجام آن مشو غافل اگر به فکر جهان دگر نمی افتی مساز عیب هنرنمای ذاتی خود را اگر به وادی کسب هنر نمی افتی ز چرخ همچو صدف گوهر تو بی قدرست چرا برون ز صدف چون گهر نمی افتی؟ ستاره تو ازان است زود میر که تو به بخت سوخته ای چون شرر نمی افتی عقیق را ز خراش جگر برآمد نام چرا به فکر خراش جگر نمی افتی؟ اگر ترا رگ خامی نکرده در زنجیر به پای نخل چرا چون ثمر نمی افتی؟ ز مو به موی تو راه اجل سفیدی کرد تو شوخ چشم به فکر سفر نمی افتی هزار گمشده را در نماز می یابی چرا به فکر خود ای بی خبر نمی افتی؟ به پای قافله قطع طریق کن صائب ز برق و باد اگر پیشتر نمی افتی صائب تبریزی