صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۷۵۷: ز زهرچشم او رگ در تنم مارست پنداری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز زهرچشم او رگ در تنم مارست پنداری سر هر موی بر تن نیش خونخوارست پنداری ندارد اختیاری در گرستن چشم پرخونم به دست رعشه داران جام سرشارست پنداری ز شوخی در میان حلقه خط نقطه خالش چو مرکز گرچه پابرجاست سیارست پنداری گر از سنگین دلان گردد زمین دامان پر سنگی به کبک مست من دامان کهسارست پنداری ز حیرانی یکی گردیده هجران و وصال من گریبان در کف من دامن یارست پنداری ز دردش لذتی دارم که از درمان بود خوشتر ز عشق او نمی دارم که غمخوارست پنداری به فکر چاره ما هیچ صاحبدل نمی افتد دل ما دردمندان چشم بیمارست پنداری شهادتگاه ما در چشم آن سرو سبک جولان به باد صبحدم دامان گلزارست پنداری چنان لرزد دل کافر نهادم بر حیات خود که قطع رشته جان، قطع زنارست پنداری! به زیر تیغ او مردان سرآشفته خود را چنان وا می کنند از سر، که دستارست پنداری به هر کس می کنم اظهار درد خویش، می سوزم دل من زخمی و عالم نمکزارست پنداری در و دیوار در وجد آمد و از جا نمی جنبد ز زهد خشک، زاهد زیر دیوارست پنداری ز حال گوشه گیران چشم او در عین مستی ها چنان آگاهیی دارد که هشیارست پنداری ز شیادان عالم بس که دیدم رهزنی صائب به چشمم رشته تسبیح زنارست پنداری صائب تبریزی