صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۷۱۵: گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی زیر تیغ محفل آرا پای بر جا بودمی اختیاری نیست سیر من ز دریا چون گهر گر به دست من بدی در قعر دریا بودمی باده تلخ مرا می بود اگر حب وطن کی چنین آسوده در زندان مینا بودمی؟ سوختم در قید هستی، کاش در زندان خاک این که در بند خودم در بند اعدا بودمی صاف اگر می بود با این خوشگواری خون من رزق آن لبهای میگون همچو صهبا بودمی گر نمی شد دام راهم رشته طول امل همچو سوزن در گریبان مسیحا بودمی گر نمی زد راه مجنون مرا تدبیر عقل با غزالان همسفر در کوه و صحرا بودمی محو می کردم اگر از دل غبار جسم را کی چنین در آب و در آیینه پیدا بودمی؟ بی سر و پایی فلک را حلقه آن در نمود کاش من هم همچو گردون بی سر و پا بودمی رفته ام بیرون ز خویش و در حجابم همچنان نیستم باری چو اینجا کاش آنجا بودمی روز نمی گرداند صائب از من آن آیینه رو از صفای دل اگر آیینه سیما بودمی صائب تبریزی