صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۶۴۷: به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته چو قبیله گرد لیلی همه جابجا نشسته خط و خال بر عذارش همه جابجا نشسته نرود ز دیده نقشی که به مدعا نشسته ننشسته ناز چندان به حوالی دو چشمش که به حلقه های زلفش دل مبتلا نشسته سرو کار من فتاده به غزال شوخ چشمی که درون دیده من ز نظر جدا نشسته به دو دست پرنگارش بنگر ز کشتن من که پس از هلاک نقشم چه به مدعا نشسته نه مروت است ما را ز جنون کناره کردن که به هر گذار طفلی به امید ما نشسته که گذشته زین گلستان شب دوش مست و خندان؟ که به روی گل ز شبنم عرق حیا نشسته چه عجب اگر خدنگش به سرم فکند سایه؟ که به خواب دیده بودم به سرم هما نشسته تو که عکس خود ندیدی ز حجاب و شرم هرگز به رخت عرق چه دانی که چه خوشنما نشسته به زکات حسن بگذر سوی گلستان که گلها همه با کف گشاده ز پی دعا نشسته ز نسیم بال بستان به نظاره گلستان که چراغ لاله و گل به ره صبا نشسته ز دو سنگ دانه مشکل به کنار سالم آید ننهم قدم به بزمی که دو آشنا نشسته به دو چشم ز خاطر غم روزگار شویم که غبار بر دل من ز نه آسیا نشسته به ثبات حسن خوبان دل خود مبند صائب که به روی خار دایم گل بی وفا نشسته صائب تبریزی