صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۴۴۹: عشق سلطان و زمین میدان، فلک چوگان در او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عشق سلطان و زمین میدان، فلک چوگان در او سرفرازان جهان چون گوی سرگردان در او عالم از حسن ازل یک چهره آراسته است در بهشت افتاد هر چشمی که شد حیران در او از سپهر سفله تشریف تن آسانی مخواه پیرهن از چاه دارد یوسف کنعان در او گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد خنده سوفار گردد غنچه پیکان در او بحر خونخواری است بی ساحل جهان آب و گل کز تریهای فلک دایم بود طوفان در او بعد عمری آسان گر لقمه ای احسان کند استخوان خشکی منت بود پنهان در او از گلستانی که من دارم امید برگ عیش نیست جز زخم نمایان یک لب خندان در او بر سر بازار آب زندگی آیینه ای است چهره هر کس به نوبت می کند جولان در او نیست گر چرخ سدل خصم روشن گوهران از چه باشد در سیاهی چشمه حیوان در او؟ چون صدف هر سینه کز گرد علایق پاک شد گوهر شهوار گردد قطره باران در او بحر را هر چند در درگاه چوب منع نیست هست چندین دست رد از پنجه مرجان در او نیست صائب دل غمین از تنگی زندان جسم چون صدف تنگ است گوهر می شود غلطان در او صائب تبریزی