صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۴۰۰: در روز حشر سایه کوه گناه من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در روز حشر سایه کوه گناه من گردید از آفتاب قیامت پناه من اندیشه از شکست ندارم که همچو موج افزوده می شود ز شکستن سپاه من گر ماه و آفتاب شود هر ستاره ای روشن نمی شود شب بخت سیاه من سوزد به ناتوانی من دل غنیم را دود از نهاد برق برآرد گیاه من نبود به ناز بالش مردم مرا نیاز کز دست خود بود چو سبو تکیه گاه من بر باد داد خرمن عمر من و هنوز ساکن نمی شود نفس عمر کاه من در چشمخانه بر در و دیوار می تند از دورباش ناز تو تار نگاه من کم نیست فیض گردش تسبیح من ز جام مخمور مست می رود از خانقاه من در وادیی که خلق نظر بسته می روند باریک تر ز موی میان است راه من هر چند می کشم می گلرنگ در لباس گل می کند چو غنچه ز طرف کلاه من در تنگنای سینه ازان خوی آتشین چون موی زنگیان شده پیچیده آه من چون شمع پیش پای نسیم اوفتاده ام دست حمایت که شود تا پناه من هر چند از حجاب ندارم زبان عذر صائب بس است خجلت من عذرخواه من صائب تبریزی