صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۳۱۲: زهی ز صافی چشم تو چشم جان روشن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زهی ز صافی چشم تو چشم جان روشن نسیم پیش خرام تو بوی پیراهن ازان همیشه تر و تازه است سنبل زلف که بی حجاب کند با تو دست در گردن ز خاک، دست و گریبان به سرو برخیزد به خاک هر که شود قامت تو سایه فکن ز برگ لاله این باغ سرسری مگذر که لیلیی سر مجنون نهاده در دامن تو کیستی که کنی سر برهنه همچو حباب در آن فضا که نگردد محیط بی جوشن به اینقدر که ز دل بر سر زبان آمد چو آفتاب به گرد جهان دوید سخن سف رساند خضر را به چشمه حیوان به مهر، چشم مسیحا شد از سفر روشن نبرد زنگ ز آیینه دل یعقوب نسیم مصر سفر تا نکرد از مسکن جواب آن غزل است این صائب مولوی که او چو آینه هم ناطق است و هم الکن صائب تبریزی