صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۲۵۸: چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن نیست یک سرو به غیر از تو درین سبز چمن یوسف از غیرت آن نرگس نیلوفر رنگ رفت تا مصر که در نیل زند پیراهن بگذار از پرده ناموس که سرگرمی عشق نه چراغی است که پوشیده شود از دامن همچنان می پرد از بی خبری چشم حباب گر چه با بحر بود در ته یک پیرهن هاله ماه ز شوق تو گشاده است آغوش چند چون شمع توان بود گرفتار لگن؟ تن به زندان غریبی ندهد کس، چه کند؟ نیست بی چاه حسد دامن صحرای وطن مرگ در مذهب ما رخصت بال افشانی است صبح امید دمد اهل صفا را ز کفن صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت بشکن شاخ نبات و دل ما را مشکن صائب تبریزی