صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۹۱۰: جان را به دم خنجر قاتل برسانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جان را به دم خنجر قاتل برسانم طوفان زده خویش به ساحل برسانم چندان مرو ای جان که من از گریه شادی آبی به کف خنجر قاتل برسانم موجم که به هر آمدن و رفتن ازین بحر فیضی به لب تشنه ساحل برسانم صد بار جرس گشتم و پاس ادب عشق نگذاشت که آواز به محمل برسانم استادگی من نه پی راحت خویش است درمانده خضرم که به منزل برسانم از کشتن من رنگ رخش آب دگر یافت کو دست که آیینه به قاتل برسانم؟ مفت است اگر از سفر پر خطر عشق نقش قدم خویش به منزل برسانم سرچشمه صحرای جنون زهره شیرست خود را ز پی نو سفر دل برسانم از اهل دل امروز کسی طالب دل نیست چون غنچه چرا خون خورم و دل برسانم؟ کو رهبر توفیق، کز این غمکده صائب خود را به سلامتکده دل برسانم صائب تبریزی