صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۶۵۰: گوشه ای کو که دل از فکر سفر جمع کنم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گوشه ای کو که دل از فکر سفر جمع کنم؟ پا به دامان صدف همچو گهر جمع کنم تخم خود چند درین خاک سیه چون انجم شب پریشان کنم و وقت سحر جمع کنم؟ از پریشانی خاطر دو نفس را چون صبح نیست ممکن که من خسته جگر جمع کنم رخنه در کار ز تسبیح فزون است مرا چون دل خویش ز صد رهگذار جمع کنم؟ از گهر سینه چاکی به صدف بیش نماند به چه امید درین بحر گهر جمع کنم؟ حیف و صد حیف که چون فضل خزان مهلت عمر آنقدر نیست که من برگ سفر جمع کنم نه چنان دل ز فراق تو پریشان شده است که به شیرازه آن موی کمر جمع کنم هر سر موی ترا چشم نگاهی است ز من به تماشای تو چون نور نظر جمع کنم؟ چند چون آبله صرف قدم خار شود؟ آبرویی که به صد خون جگر جمع کنم من که در بیضه به گرد سر گل می گشتم در گلستان چه خیال است که پر جمع کنم؟ سرو از بی ثمری خلعت آزادی یافت چه فتاده است من خام، ثمر جمع کنم؟ پرده خواب شود دیده کوته بین را از گرانجانی اگر برگ سفر جمع کنم چشم امید از آن بسته ام از هر دو جهان که به نظاره روی تو نظر جمع کنم من نه آنم که به شیرازه محشر صائب جسم ویران شده را بار دگر جمع کنم صائب تبریزی