صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۶۳۹: منم آن سیل که دریا نکند خاموشم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
منم آن سیل که دریا نکند خاموشم کوه را کشتی طوفان زده سازد جوشم از ملامت نکنم شکوه ز بی حوصلگی سخن تلخ می تلخ بود در گوشم جوش من لنگر آرام نمی داند چیست نیست چون باده نارس دو سه روزی جوشم از خرابات مغان پای بروی نگذارم تا سبو دست نوازش نکشد بر دوشم چشم پرکار بتان ساغر خالی است مرا می گلرنگ چه باشد که رباید هوشم نیم ایمن ز پشیمانی بی انصافان به زر قلب اگر یوسف خود بفروشم گر چه از شمع تهی نیست کنارم شبها دایم از شرم چو محراب تهی آغوشم نیست از نوش چو زنبور به جز نیش مرا اگر چه نه دایره شد شان عسل از نوشم منم آن کودک بدخو که ز ناسازی دل نتوان کرد به کام دو جهان خاموشم چون به پای خم می سر نگذارم صائب؟ من که از باده گلرنگ فزاید هوشم صائب تبریزی