صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۶۱۳: عالم بیخبری بود بهشت آبادم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عالم بیخبری بود بهشت آبادم تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم عشق بر باد اگر داد باکی نیست می کشد جانب خود باز چو کاغذ بادم نیستم از کشش موجه رحمت نومید گر چه از قلزم رحمت به کار افتادم موجه ریگ روانم که به هر جنبش باد می زند غوطه به دریای عدم بنیادم منم آن طفل بدآموز شکر خواب عدم که شب اول گورست شب میلادم گره از غنچه پیکان نگشاید به نسیم نتوان کرد به افسون طرب دلشادم از دم تیغ که هر دم به سرم می بارد می توان یافت که سهو القلم ایجادم عزت عشق جهانسوز بود عزت من گر چه خاکسترم، از آتش سوزان زادم گوشمال عبثی می دهد استاد مرا سبقی نیست محبت که رود از یادم اختیاری نبود نقش بد و نیک مرا کعبتینم که گرفتار کف نرادم از گرفتاری من هست اگر عار ترا می توان کرد به یک چین جبین آزادم چه عجب صائب اگر شد سخن من یکدست من که از فکر متین چون قلم فولادم صائب تبریزی